خدایا :

به من زیستنی عطا کن  که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای برای زیستن  گذشته است حسرت نخورم

و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش  سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خودم انتخاب کنم

اما آنچه را که دوست  داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را من خود، خواهم آموخت

ای عشق  مدد کن که به سامان برسیم

چون مزرعه تشنه به باران برسیم

یا من برسم به یار یا   یار به من

یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم

بی تو مهتاب شبی

بی تو از کوچه کذشتم

همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

گریه هایم بی صداست

عشق من بی انتهاست

رد پای اشک هایم را بگیر

تا بدانی خانه عاشق کجاست

تا که بودیم نبودیم کسی

کشت ما را غم بی هم نفسی

تا خفتیم همه بیدار شدند

تا که مردیم همگی یار شدند

قد ر آن شیشه بدانید که هست

نه در آن موقع که افتاد و شکست

تاریک سرنوشتم

فانوس من شکسته

عمری بغض سنگر

راه گلوم و بسته